ایــنـجـــــــا … دســت هــر کـــس را کــه مـیـگـیــــری بــرای {بـلـنــــد شـــدن} آمـــاده مــی شــــود بــرای {ســـوار شــــدن}
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
از حیله و دسیسه نترس ! اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است ! این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد، فقط به این ایمان بیاور …
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
در روزگاری که “دروغ” یـک “واقـعـیت عمـومـی” است . . . به زبان آوردن “حقیقت” یک “اقدام انقلابی” محسوب می شود !
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
امروز معلم میگفت دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند گفتم من که خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم؟ لبخند تلخی زد وگفت شاید اوهم به سوی خط دیگری شکسته باشد
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
خاطره های تلخت هر شب مرا به رگبار می بندند … اما هنوز نبض عشقت می زند ! به من بگو چقدر یک نفر می تواند هرشب به قلب خودش شلیک کند و صبح ، دوباره دوست داشتن ات را از سر شروع کند؟؟ !!
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
دسـتـــت را بـیــاور مــردانـه و زنــانـه اش را بـــی خـیـــــال …!! دســت بــدهــیــم بــه رســـــم کــــودکــی قــرار اســت هـــوای هـــم را بـــی اجـــازه داشـــتـه باشـیــــم !!!!
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
عشق چه بی صدا در میزند و بی باز شدن در داخل میشود بی پایان ترین عشق من عزیزم سالهاست جاده را برای آمدنت پر از عطر یاس کردهام میدانستم میآیی و من منتظر آمدنت بودم با فرشی از گل های زیبا و قلبی پر از شوق آمدی و چه خوش بود آمدنت و چه بیرنگ شد انتظار در نگاه زیبای تو و من پر از بهانه با تو بودن شدم کاش میشد بهانهها را جوابی شایسته داد کاش نگاه دل فریب تو ماندگار و همیشگی بود و من سالها از تپش قلبم برای تو قدرتمند میشدم با این همه قدر دان تک تک
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب … درد چون هواست و به ناچار میکشم نفس …. قورت داده ام زمستان را یخ بسته دلم … گیر کرده ام در خلوت ِ خاموش و جا مانده ام در فصلی که عشق راهش از من جدا گشت … دیگر مرا نمیشناسد آن آشنای دور … آفتاب آرزوهایم را ربوده فلک دیگر تابشی نیست این دلِ یخ بسته بهارش را خاک کرده اند ….
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
بعضی ها در زمان های خالی شون با شما صحبت می کنند، بعضی ها زمانشون رو خالی می کنند تا با شما صحبت کنند، “ تفاوتش را بفهمیم ”
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
دروغ می گفت … اندازه ی سر سوزنی دوستم نداشت همیشه سَر و تَه عشق را … با بوسه هم می آورد ولی حواسش به چشم هایش نبود حواسش نبود که .. عاشقی بایداز چشم ها بیرون بزند نه از لب ها …
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:21 توسط مونا مروتی
صفحه قبل 1 صفحه بعد